شاپرک
بغض راه گریه را میبندد و دریای اشک- با خودت در گوشهای از خانه خلوت میکنی کوچهها دلتنگیات را صد برابر میکنند ناگهان در خواب میبینی سواری سبز پوش- با تبسمهای معصومانه میگوید بیا- چارهای دیگر نمیماند بجز تسلیم محض ترس داری پلکها را روی هم بگذاری و (عبدالحسین انصاری)
گاه گاهی میشود دلتنگی از حد بگذرد
سیل افکاری که از ذهنت نباید، بگذرد
پافشاری میکند از آخرین سد بگذرد
تا مگر این لحظههای تلخِ ممتد بگذرد
گرچه گاهی اتفاقی هم بیفتد، بگذرد
با اناری سرخ در دستش میآید بگذرد
یک شبی مهمان ما هرچند که بد بگذرد
کیست که از دعوت اولاد احمد(ص) بگذرد
خواب باشی و قطار از شهر مشهد بگذرد
نوشته شده در چهارشنبه 91/7/5ساعت
10:5 عصر توسط شاپرک نظرات ( ) |
Design By : Pichak |